طنبور شش تار نواختن. (از برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) ، شش بجول باختن. (ناظم الاطباء). شش بجول باختن را گفته اند که نوعی قمار است و به شش قاب مشهور است. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) : می خورد، شش تا زند، غیبت کند، لوطی بود او مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا. نزاری قهستانی
طنبور شش تار نواختن. (از برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) ، شش بجول باختن. (ناظم الاطباء). شش بجول باختن را گفته اند که نوعی قمار است و به شش قاب مشهور است. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) : می خورد، شش تا زند، غیبت کند، لوطی بود او مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا. نزاری قهستانی
دست بر دست زدن برای خواندن و طلب کردن کسی. (آنندراج). دست زدن. بر هم کوفتن دو کف دست طرب و شادی را. چنگه زدن، و آن زدن دو دست است بر یکدیگر که از آنها آوازی برآید. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، به اصطلاح ارباب نغمه، آواز دادن به دو دست به اصول، مقابل پا کوفتن. (آنندراج). هنگام زدن و ضرب گرفتن دستها را بهم زدن. (ناظم الاطباء). دست زدن. چپه زدن. چپک زدن. تصفیق. تصفیح: دنبال او نعره ها برداشتند و دستک می زدند و به مسخره می خندیدند. (معارف بهاءالدین ولد). بود در طرب صاحب دستگاه ناستد ز دستک زدن هیچگاه. ملاطغرا (از آنندراج). - امثال: دستک بزنید که هرچه بردند بردند. ، تقلب در ترازو هنگام وزن کردن، و آن چنان است که وزان در وقت کشیدن به ساعد یا مرفق به شاهین ترازو بطرف کفه ای که جنس گذاشته زور کند تا آن طرف پائین رود و بسیار بنظر آید. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
دست بر دست زدن برای خواندن و طلب کردن کسی. (آنندراج). دست زدن. بر هم کوفتن دو کف دست طرب و شادی را. چنگه زدن، و آن زدن دو دست است بر یکدیگر که از آنها آوازی برآید. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، به اصطلاح ارباب نغمه، آواز دادن به دو دست به اصول، مقابل پا کوفتن. (آنندراج). هنگام زدن و ضرب گرفتن دستها را بهم زدن. (ناظم الاطباء). دست زدن. چپه زدن. چپک زدن. تصفیق. تصفیح: دنبال او نعره ها برداشتند و دستک می زدند و به مسخره می خندیدند. (معارف بهاءالدین ولد). بود در طرب صاحب دستگاه ناستد ز دستک زدن هیچگاه. ملاطغرا (از آنندراج). - امثال: دستک بزنید که هرچه بردند بردند. ، تقلب در ترازو هنگام وزن کردن، و آن چنان است که وزان در وقت کشیدن به ساعد یا مرفق به شاهین ترازو بطرف کفه ای که جنس گذاشته زور کند تا آن طرف پائین رود و بسیار بنظر آید. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
پاشیدن رشحات آب یا مایعی دیگر. (یادداشت مؤلف) ، موج زدن. تموج. (یادداشت مؤلف). - شتک زدن آب روی سنگ، ترشح و پریدن ذرات آب رودخانه و نهر، جز آن بر اثرجریان تند و سریع آن بر روی سنگها و به اطراف و حوالی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). ، انعقاد مایعی غلیظ بر شیئی: سر شب که شد، پدرش با کلاه تخم مرغی که دوغ آب گچ رویش شتک زده بود ازبنایی برگشت. (زنده به گور صادق هدایت ص 76 و 77، از فرهنگ فارسی معین)
پاشیدن رشحات آب یا مایعی دیگر. (یادداشت مؤلف) ، موج زدن. تموج. (یادداشت مؤلف). - شتک زدن آب روی سنگ، ترشح و پریدن ذرات آب رودخانه و نهر، جز آن بر اثرجریان تند و سریع آن بر روی سنگها و به اطراف و حوالی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). ، انعقاد مایعی غلیظ بر شیئی: سر شب که شد، پدرش با کلاه تخم مرغی که دوغ آب گچ رویش شتک زده بود ازبنایی برگشت. (زنده به گور صادق هدایت ص 76 و 77، از فرهنگ فارسی معین)